علیعلی، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

علی شاهزاده کوچولوی بهار94

هرشب سوال تکراری از بابایی

گل پسر مامان یه سوال داره که هرشب از بابایی میپرسه،بابایی امروز که بخوابیم فردا هستی،الهی فدات بشم همیشه منتظری جمعه یا روز تعطیل باشه تا بابایی خونه باشه و کلی باهاش خوش بگذرونی،از اول صبح که تا بیدار میشی میدویی میری پیش بابا تا با هم برید نون و تخم مرغ بخرید،بعد ش بابایی برامون به سفارش علی آقا نیمرو با رب درست میکنه وکلی به گل پسرم میچسبه،بعدشم که دیگه تا شب بازی و بیرون رفتن با بابایی،دائما هم به باباش میگه بامن بازی میکنی؟بابایی هم که از خداشه و همیشه شکر خدا که به ما زندگی داده،تو خونمون جیک جیک میکنه
1 تير 1398

برداشتن کمک چرخهای دوچرخه ات

پسر خوشگلم به مامانی گفتی بابایی برام یه چرخ دیگه بخره که تند بره مال دوستان تندتر میره،منم بهت گفتم گلم واسه شما کمکی داره به خاطر همین نمیتونه تند بره اون وقت یه نگاه خوشگلی که پر از فکر بود کردی و گفتی خوب کمکیهام رو دربیاره بابایی،غروب که بابا اومد بهش گفتیم و کمکیهات رو باز کرد،واااااای که چه جیگری هستی،اولش واسه ات سخت بود ولی مثل همیشه محکم وایسادی روی هدفت،اونقدر تمرین کردی و زمین خوردی تا بلاخره یاد گرفتی حالا دیگه کاملا مسلطی ،بابایی کلی باهات تمرین کرد و دنبالت اومد تا یاد بگیری الهی من فدات بشم
1 تير 1398

ثبت نام پسرم در کلاس خلاقیت

برای پسر عزیزتر از جونم مینویسم،جون دل مامانی جدیدا اسمت رو نوشتم کلاس خلاقیت،از روحیه ات کاملا مشخصه خیلی کلاست رو دوست داری،از وقتی کلاس میری وابستگیت کمتر شده،قبل از این هیچ وقت ازم جدا نشده بودی جلسه اول واقعا برای من و بابایی سخت بود شاید هم ما بیشتر بهت وابسته بودیم،از وقتی کلاس میری با دقت بیشتزی به دنیای اطرافت نگاه میکنی،تو بازی با وسیله هات واقعا چیزیهای جدیدی رو کشف میکنی خوشحالم چون حس میکنم بزرگتر شدی،یک روز در میون من و بابایی با هم دیگه میرسونیمت کلاس و یک ساعت و نیم بعد دنبالت میایم انگار هیجان ما هم زیاده ،کارها و نقاشی هات رو خیلی دوست داری همه رو روی دیوار اتاقت چسبوندم الهی که فدات
1 تير 1398
1